دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

قصه ننه بهار

از وقتی فریبا جون از قصه ام تعریف کرده خوب راستش خیلی خوشحال شدم برای همین تشویق شدم تا یکی دیگه از قصه هایی رو که برای دیانا گفته بودم رو بذارم.   یکی بود یکی نبود. ننه بهار یه پیرزن تپلی لپ گلی تر و تمیز بود که همیشه یه چارقد سبز سرش می کرد و یه پیرهن چین دار گل منگولی تنش می کرد. روی دامن پیرهنش پر بود از گلهای بنفشه و لاله و شقایق و سنبل و نرگس. یه روز ننه بهار خیلی دلش برای زمین تنگ شد پنجره خونش رو باز کرد و باد رو صدا زد. گفت: آهای باد مهربون کجایی؟ بیا من رو ببر زمین خیلی دلم برای زمین و بچه های روز زمین تنگ شده. باد هو هویی کرد و اومد لب پنجره و گفت: چی میگی ننه بهار؟ دلت تنگ شده ؟ باشه آماده شو و کارهات رو بکن تا ...
9 اسفند 1391
1